کد مطلب:152172 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

مرگ ذلت بار موسی بن عیسی هاشمی، به سبب بی احترامی به تربت امام حسین
موسی بن عبدالعزیز نقل نمود:

در بغداد «یوحنای نصرانی» مرا دید و گفت: تو را به حق دین و پیغمبرت قسم می دهم كه این شخص كه در كربلا است و مردم او را زیارت می كنند، كیست؟

گفتم: پسر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است و سبط پیامبر آخر الزمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می باشد و اسمش حضرت سیدالشهداء علیه السلام است. حالا چرا این سؤال را از من می پرسی؟!

یوحنا گفت: قضیه ی عجیبی دارم. گفتم: بگو! گفت: خادم هارون الرشید نصف شبی درب خانه ی من آمد و مرا با عجله برد تا به خانه ی موسی بن عیسی هاشمی رسیدیم. [1] .

خادم هارون گفت: امر خلیفه این است كه این مرد را كه قوم و خویش او است، علاج كنی. وقتی كه نشستم و او را معاینه كردم، دیدم مداوا كردن بی فایده است و سودی ندارد.

پرسیدم: چه مرضی دارد و چگونه این طور گردید؟ در آن هنگام، دیدم طشتی حاضر كردند و هر آنچه درون شكمش بود، در طشت خالی شده بود. گفتم: چه امری واقع شده است؟ گفتند: ساعتی پیش از این، نشسته بود و با خانواده ی خود صحبت می كرد و الحال به این حال افتاده است! وقتی سبب آن را پرسیدم، گفتند: شخصی قبل از این در مجلس بود، كه از قبیله ی بنی هاشم بود و در اثناء مجلس، صحبت از حضرت حسین بن علی علیه السلام و خاك قبر او به میان آمد.

موسی بن عیسی گفت: شیعه ها در باب حسین بن علی علیه السلام تا حدی غلو دارند كه


خاك قبر او را برای مداوا استفاده می كنند.

آن شخص بنی هاشمی گفت: مداوا با تربت بر من واقع شده است. مرا فلان مرض بود، اما با تربت حضرت امام حسین علیه السلام آن درد به كلی از من زایل شد و حق تعالی مرا به وسیله ی آن تربت نفع كلی بخشید.

موسی بن عیسی گفت: از آن تربت نزد تو چیزی هست؟ گفت: بلی. موسی گفت: بیاور. آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد و اندكی از آن تربت را آورده بود و به موسی بن عیسی داد. موسی هم آن را برداشت و از روی استهزاء و تمسخر به آن شخص، تربت را در جایی گذاشت كه زبان از بیانش شرم دارد. و لحظه ای نگذشت كه فریاد و فغانش برآمد و می گفت: «النار، النار، الطست، الطست» و وقتی طشت را آوردند، از اندرون، این چیزها كه می بینی بیرون آمده است.

فرستاده ی هارون گفت: هیچ علاجی در آن می بینی؟

من چوبی را برداشتم و دل و جگر او را نشانش دادم و گفتم: مگر عیسی علیه السلام كه مرده ها را زنده می كرد، این مرض را علاج كند!

سپس از خانه بیرون آمدم و آن بدبخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم. چون سحر شد، صدای نوحه و شیون و زاری از آن خانه بلند گردید.

بالاخره یوحنا به این سبب مسلمان گردید و اسلام را به عنوان دین خود قبول كرد و مكرر به زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام می رفت و آمرزش گناهان خود را در آن بقعه ی شریف طلب می نمود. این سزای كسی است كه به تربت امام حسین علیه السلام استهزاء نماید. [2] .



[1] موسي بن عيسي حاكم و فرمانرواي كوفه بوده است؛ خاك بهشت ص 111 به نقل از عوالم ج 17، ص 720.

[2] كرامات الحسينيه ج 1، ص 267 به نقل از تحفة المجالس. - خاك بهشت ص 110 به نقل از بحار، ج 45، ص 399 و عوالم ج 17 ص 717 و هر دو به نقل از امالي شيخ طوسي قدس سره ج 1، ص 327 و خرائج ص 873 و مناقب ج 4، ص 64 - وقايع الايام ص 166 - معالي السبطين ص 75 - راحة الروح ص 104 - تحفة الحسينية ج 2، ص 465.